سایت دانلود بـرتـــــر

آخرین به روزرسانی این صفحه: 2016/08/06
» نمایش دسته بندی مطالب
توجه: چنانچه اثری از شما در سایت قرار گرفته و رضایت ندارید میتوانید از قسمت تماس با ما در ارتباط باشید تا اثر شما از سایت حذف شود

لیست مطالب صفحه اصلی

بیان حج از دیدگاه مولوی یا مولانا

بیان حج از دیدگاه مولوی :

و آن دو نوع است : یکی قصد کوی دوست و آن حج عوام است و یکی میل

روی دوست و آن حج خواص انام است و چنانچه در ظاهر کعبه ای است

قبله ی خلق ؛ در باطن نیز کعبه ای است منظور نظر حق و آن دل است.

اگر کعبه ی گِل محل طواف خلایق است ، کعبه ی دل مطاف الطاف خالق

است. آن مقصد زوّار است و این مهبط انوار. آن جا خانه است و این جا

خداوند خانه .

ای قوم به حج رفته کجایید کجایید              

معشوق همین جاست بیایید بیایید

صد بار از آن راه بدان خانه برفتید               

یک بـار از این راه در این خانه درآیید

غزلیات مولانا

شعر ما ز بالاییم و بالا می رویم از مولانا

از معروفترین و بهترین شعرهای دیوان شمس مولانا که از روی این شعر خوانندگان زیادی نیز ترانه خوانده اند.

ما ز بالاییم و بالا می رویم

ما ز دریاییم و دریا می رویم

ما از آن جا و از این جا نیستیم

ما ز بی‌جاییم و بی‌جا می رویم

لااله اندر پی الالله است

همچو لا ما هم به الا می رویم

قل تعالوا آیتیست از جذب حق

ما به جذبه حق تعالی می رویم

کشتی نوحیم در طوفان روح

لاجرم بی‌دست و بی‌پا می رویم

همچو موج از خود برآوردیم سر

باز هم در خود تماشا می رویم

راه حق تنگ است چون سم الخیاط

ما مثال رشته یکتا می رویم

هین ز همراهان و منزل یاد کن

پس بدانک هر دمی ما می رویم

خوانده‌ای انا الیه راجعون

تا بدانی که کجاها می رویم

اختر ما نیست در دور قمر

لاجرم فوق ثریا می رویم

همت عالی است در سرهای ما

از علی تا رب اعلا می رویم

رو ز خرمنگاه ما ای کورموش

گر نه کوری بین که بینا می رویم

ای سخن خاموش کن با ما میا

بین که ما از رشک بی‌ما می رویم

ای که هستی ما ره را مبند

ما به کوه قاف و عنقا می رویم

شعر مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم از مولانا

از معروفترین غزل های دیوان شمس حضرت مولانا

مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم

دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

دیده سیر است مرا جان دلیر است مرا

زهره شیر است مرا زهره تابنده شدم

گفت که دیوانه نه‌ای لایق این خانه نه‌ای

رفتم دیوانه شدم سلسله بندنده شدم

گفت که سرمست نه‌ای رو که از این دست نه‌ای

رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم

گفت که تو کشته نه‌ای در طرب آغشته نه‌ای

پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم

گفت که تو زیرککی مست خیالی و شکی

گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم

گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی

جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم

گفت که شیخی و سری پیش رو و راهبری

شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم

گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم

در هوس بال و پرش بی‌پر و پرکنده شدم

گفت مرا دولت نو راه مرو رنجه مشو

زانک من از لطف و کرم سوی تو آینده شدم

گفت مرا عشق کهن از بر ما نقل مکن

گفتم آری نکنم ساکن و باشنده شدم

چشمه خورشید تویی سایه گه بید منم

چونک زدی بر سر من پست و گدازنده شدم

تابش جان یافت دلم وا شد و بشکافت دلم

اطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شدم

صورت جان وقت سحر لاف همی‌زد ز بطر

بنده و خربنده بدم شاه و خداونده شدم

شکر کند کاغذ تو از شکر بی‌حد تو

کآمد او در بر من با وی ماننده شدم

شکر کند خاک دژم از فلک و چرخ به خم

کز نظر وگردش او نورپذیرنده شدم

شکر کند چرخ فلک از ملک و ملک و ملک

کز کرم و بخشش او روشن بخشنده شدم

شکر کند عارف حق کز همه بردیم سبق

بر زبر هفت طبق اختر رخشنده شدم

زهره بدم ماه شدم چرخ دو صد تاه شدم

یوسف بودم ز کنون یوسف زاینده شدم

از توام ای شهره قمر در من و در خود بنگر

کز اثر خنده تو گلشن خندنده شدم

باش چو شطرنج روان خامش و خود جمله زبان

کز رخ آن شاه جهان فرخ و فرخنده شدم

از دیوان شمس مولانا محمد بلخی

شعر ساقی فرخ رخ من جام چو گلنار بده از مولانا

از دل انگیز ترین غزل های دیوان شمس

حضرت مولانا :

ساقی فرخ رخ من جام چو گلنار بده

بهر من ار می‌ندهی بهر دل یار بده

ساقی دلدار تویی چاره بیمار تویی

شربت شادی و شفا زود به بیمار بده

باده در آن جام فکن گردن اندیشه بزن

هین دل ما را مشکن ای دل و دلدار بده

باز کن آن میکده را ترک کن این عربده را

عاشق تشنه زده را از خم خمار بده

جان بهار و چمنی رونق سرو و سمنی

هین که بهانه نکنی ای بت عیار بده

پای چو در حیله نهی وز کف مستان بجهی

دشمن ما شاد شود کوری اغیار بده

غم مده و آه مده جز به طرب راه مده

آه ز بیراه بود ره بگشا بار بده

ما همه مخمور لقا تشنه سغراق بقا

بهر گرو پیش سقا خرقه و دستار بده

تشنه دیرینه منم گرم دل و سینه منم

جام و قدح را بشکن بی‌حد و بسیار بده

خود مه و مهتاب تویی ماهی این آب منم

ماه به ماهی نرسد پس ز مه ادرار بده

شعر معروف از محبت تلخها شیرین شود از مولانا

محبت آمیز ترین شعر مولانا محمد رومی ( مولوی )

از محبت تلخها شیرین شود
وز محبت مسها زرین شود

ازمحبت دُردها صافی شود
وز محبت دَردها شافی شود

از محبت خارها گل می شود
وز محبت سرکه ها مل می شود

از محبت دار تختی می شود
وز محبت بار بختی می شود

از محبت سجن گلشن می شود
بی محبت روضه گلخن می شود

از محبت نار نوری می شود
وز محبت دیو حوری می شود

از محبت سنگ روغن می شود
بی محبت موم آهن می شود

از محبت حزن شادی می شود
وز محبت غول هادی می شود

از محبت نیش نوشی می شود
وز محبت شیر موشی می شود

از محبت سُقم صحت می شود
وز محبت قهر رحمت می شود

از محبت مرده ، زنده می شود
وز محبت شاه بنده می شود

این محبت هم نتیجه دانش است
کی گزافه بر چنین تختی نشست

شعر معروف رندان سلامت می کنند از مولانا

شعری معروف از دیوان شمس مولانا
حضرت مولانا :

رندان سلامت می کنند ، جان را غلامت می کنند
مستی ز جامت می کنند ، مستان سلامت می کنند

غوغای روحانی نگر ، سیلاب طوفانی نگر
خورشید ربانی نگر ، مستان سلامت می کنند
مستان سلامت می کنند
خورشید ربانی نگر ، مستان سلامت می کنند
مستان سلامت می کنند

ای آرزوی آرزو ، آن پرده را بردار از او
ای آرزوی آرزو ، آن پرده را بردار از او
من کس نمی دانم جز او ، مستان سلامت می کنند
مستان سلامت می کنند

آن دام آدم را بگو ، وان جان عالم را بگو
وان یار و همدم را بگو ، مستان سلامت می کنند
مستان سلامت می کنند

آن دام آدم را بگو ، وان جان عالم را بگو
وان یار و همدم را بگو ، مستان سلامت می کنند
مستان سلامت می کنند

ای ابر خوش باران بیا ، ای مستی یاران بیا
ای ابر خوش باران بیا ، ای مستی یاران بیا

ای شاه طراران بیا ، ای شاه طراران بیا
مستان سلامت می کنند ، مستان سلامت می کنند

من طربم طرب منم – غزل مولانا از دیوان شمس تبریزی

مولانا محمد رومی ( مولوی )

غزلی از دیوان شمس

 

من طربم طرب منم زهره زند نوای من
عشق میان عاشقان شیوه کند برای من
عشق چو مست و خوش شود بیخود و کش مکش شود
فاش کند چو بی‌دلان بر همگان هوای من
ناز مرا به جان کشد بر رخ من نشان کشد
چرخ فلک حسد برد ز آنچ کند به جای من
من سر خود گرفته‌ام من ز وجود رفته‌ام
ذره به ذره می زند دبدبه فنای من
آه که روز دیر شد آهوی لطف شیر شد
دلبر و یار سیر شد از سخن و دعای من
یار برفت و ماند دل شب همه شب در آب و گل
تلخ و خمار می طپم تا به صبوح وای من
تا که صبوح دم زند شمس فلک علم زند
باز چو سرو تر شود پشت خم دوتای من
باز شود دکان گل ناز کنند جزو و کل
نای عراق با دهل شرح دهد ثنای من
ساقی جان خوبرو باده دهد سبو سبو
تا سر و پای گم کند زاهد مرتضای من
بهر خدای ساقیا آن قدح شگرف را
بر کف پیر من بنه از جهت رضای من
 گفت که باده دادمش در دل و جهان نهادمش
بال و پری گشادمش از صفت صفای من
پیر کنون ز دست شد سخت خراب و مست شد
نیست در آن صفت که او گوید نکته‌های من
ساقی آدمی کشم گر بکشد مرا خوشم
راح بود عطای او روح بود سخای من
باده تویی سبو منم آب تویی و جو منم
مست میان کو منم ساقی من سقای من
از کف خویش جسته‌ام در تک خم نشسته‌ام
تا همگی خدا بود حاکم و کدخدای من
شمس حقی که نور او از تبریز تیغ زد
غرقه نور او شد این شعشعه ضیای من
مولانا –  دیوان شمس تبریزی

شعر نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم از مولانا

مولانا جلال الدین محمد رومی :

نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم

در این سراب فنا چشمه حیات منم

وگر به خشم روی صد هزار سال ز من

به عاقبت به من آیی که منتهات منم

نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی

که نقش بند سراپرده رضات منم

نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی

مرو به خشک که دریای باصفات منم

نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو

بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم

نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند

که آتش و تبش و گرمی هوات منم

نگفتمت که صفت‌های زشت در تو نهند

که گم کنی که سرچشمه صفات منم

نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت

نظام گیرد خلاق بی‌جهات منم

اگر چراغ دلی دان که راه خانه کجاست

وگر خداصفتی دان که کدخدات منم

گفتگو با پشتیبانی سایت دانلود برتر